سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

پسری و دختری

سفر شمال

سلام سفر شمال به خوبی گذشت    جای همه خالی خوش گذشت زیاد همه عصرها کنار دریا همه راه ها توی جنگل بوی بارون بوی نم بوی خاک بوی دریا سالاد الویه و کتلت هتل خوب  صبحانه پولی شیطان کوه عباس اباد ویلای نیمه کاره سقف نارنجی صدرالدین اب دوست سطل شن و ماسه که چشممان در امد تا پیدایش کردیم..... هوای خیلی گرم...
1 مرداد 1391

خبر خوب

سلام امده ام بگویم دیروز برای اولین بار پسرک خودش دستش را گذاشت زمین و بلند شد.... یعنی من در اشپزخانه رویم را برگرداندم و دیدم ایستاده بدون حفاظ و هیچی .... حتی بدون شعر من که می خوانم: نی نی خودش وایستاده / هیچی کمکش نکرده / حتی مامانش  بعدش از همه جالب تر این بود در اتاقش چند قدم موشی رفت... و این یعنی تا چند روز دیگر می ایم و می نویسم پسرک راه افتاد....
16 تير 1391

مریضی

سلام اقا صدرالدین سرفه های خشک میکند/ عطسه می کند... و بی حال است.... منم گلویم درد میکند.... چند روز بعد  صدرالدین به شدت در حال تمرین برای راه رفتن است.... تب دندانهایش قطع شد.... ...
13 تير 1391

صندل ابی

سلام راه رفتن پسرک به جایی رسیده که 5شنبه شب برایش از هایپر یک جفت صندل ابی خریدیم و از فرداش توی حیاط پاش کردیم و حالا ول کن معامله نیست و سه چرخ رو هم خودش راه می بره... البه هنوز راه نیفتاده و باید دستشو بگیرم ..... از دو هفته پیش تا حالا بهترین جهشش همین تاتی تاتی کردنش توی اتاق هست که دوست داره با کمک من راه بره.....  جواب ازمایش رو بردیم پیش دکتر / گفت یک ماه کمبود کلسیم داره ولی برای راه افتادن باز هم بهش زمان بدین....  پسرک اهسته اهسته به سوی بزرگ شدن قدم بر می داره.... ما عجله داریم ..... ...
11 تير 1391

تولد

سلام  تولد مامان بود/ ماشین جدید رو هم همان روز برایش تحویل گرفتیمو ماشین قدیمی به نام پسرک ما شد .... عصرش در پارک کلی خوش گذراند
7 تير 1391

راه نمی رود چرا؟

سلام غصه که داری خدا هم برایت غصه های جدیدتر ردیف میکند که کامل غصه دار باشی.....  دیدی وقتی مهمانی دعوتی پشتش مولودی هم دعوتی ... سه ساعت بعدش عروسی هم باید بروی و فردایش هزارکار داری ... مثل وقت دکتر و خرید فلان چیز و بهمان چیز .....  یکهو انگار همه با هم برنامه ریزی می کنند.... خدا رو شکر امروز بردیمش برای قد و وزن.. خانومه گفت چرا دکتر نمی بریدش ؟!!!! کوزه گر از کوزه شکسته اب می خورد....  گفت پسرک تا حالا باید راه افتاده باش... ببریدش دکتر بگوید چه باید کرد ...  گفت شاید یک تزریق کلسیم کافی باشد..... گفت پسرک دلش می خواهد راه برود ولی پاهایش توان ندارد...... حالا من هستم و پسری که خوابیده/ ارام و قشن...
31 خرداد 1391

کلمات

سلام صدرالدین میگه اب   میگه نه میگه بابا اب رو ارادی میگه... نه رو تازه یاد گرفته و بابا رو غیر ارادی عکس دیوار رو نشون میده ولی خبری از ماما نیست................................... دوباره تصمیم گرفتیم بخوابه توی تخت خودش... دوشبه که تخت زرد رو جمع کردیم.... رفت برای بعدی !!!
9 خرداد 1391

سعداباد

سلام  دیروز که روز موزه بود رفتیم سعد اباد و یک عالمه عکس انداختیم با اینکه صدرالدین چسبیده بود به بابا و اصلا عکس تنهایی نداره ولی خیلی خوش گذشت.... این بار اولی بود که پسرک به موزه رفت !! سوسول بازی نوشتاری
30 ارديبهشت 1391

اولین سفر مشهد

سلام چهارشنبه صبح بابا اینا اوومدن دنبالمون و راهی مشهد شدیم. هتل توریستی رفیتم.  حرم مثل همیشه شلوغ بود...  صدرالدین انقدر چهاردست و پا در صحن زیرزمینی رفت و امد می کرد که شبها از حال می رفت..... پسرم در ماشین فقط بغل من می نشست / خدا رو شکر هوا خوب بود ولی بعضی وقتها تحملش سخت میشد....رفیق فابریک بابا است.... سر صبحانه ادای هانی را در اورد و دستش را زیر چانه اش می زد.... جنس شناس شده است و بالشتش را می گیرد بغلش ..... خدا را شکر غذا خوردنش خوب بد ... مشکلی پیش نیامد... حتی سرما هم نخورد....  یک جفت کفش برای صدرالدین خریدیم ....پسرک را در یک ماشین ساعتی نشاندیم و سه ساعت حسابی در فروشگاه الماس کیف کرد.....
14 ارديبهشت 1391

اولین تاتر

سلام دیشب صدرالدین را بردیم تاتر به..زاد محمدی ... کلی خندیدیم ..... وقتی اخرش از زندگی گفت و خدا بغضم گرفت ولی ............   دوستتون دارم مثل همیشه
5 ارديبهشت 1391